*پایان 12 سالگی و ورود به 13 سالگی*
سلام دوستای قشنگم باز من بعد 2 هفته اومدمم همونطور که از اسم پست معلومه میخوام خاطرات تولدم رو بنویسم راستش من اصلا قرار نبود تولد بگیرم فقط میخواستم همون تولد خانوادگی رو بگیرم ولی تقریبا 8 بهمن بود که عارفه اومد پی ویم گفت زهرا میخوایم یه تولد تو بوستان نرگس برات بگیریم و گفت من همه دوستاتو دعوت میکنم کیک هم میارم ولی من بهش گفغتم نه کیک رو خودم میارم رفتم به مامان جونم گفتم گفت باشه با دوستات تولد بگیر منم که از ابان دوست داشتم تولد با دوستام بگیرم خیلیییییی خوشحال شدم خلاصه یه گروه زدم و تمام دوستای صمیمیم رو عضو کردم یعنی سارا و زهرا و بیتا وعارفه و نرگس سارا که همون اول گفت نم...